نامه آقای عبدی زاده در پاسخ نامه برادر زاده اش میرزا رسول سلیمانی

نامه آقای عبدی زاده به برادر زاده اش میرزا رسول سلیمانی

نور چشم عزیزم آقای میرزا رسول.نامه ات رسید.از سلامتی شما ها خوشحال شدم.در مورد حساب آقای ... خودشان باید تشریف بیاورند بگیرند ضمنا این سند باید تکمیل شود و لااقل محضر امضاء آقای ... را تصدیق کند که ارزش و اعتبار قانونی پیدا کند.بهر حال خودشان تشریف بیاورند کار تمام میشود.موضوع دیگر اینکه سفارش میکنم با هم خوب باشید شما چهار خانواده بیشتر نیستید انتظار من اینست که از لحاظ رفتار و کردار خوب و نمونه باشید کسی که نتواند با قوم و خویش خود سازش داشته باشد با دیگران چگونه میتواند زندگانی کند، همه سلامت و خوبیم و اردشیر و فریدون هم خوب و مدرسه مرتب میروند تا خدا چه خواهد.عرض سلام مرا به برادر بزرگم آقای ملا محمد و همه فامیل برسانید به خصوص ملا بهرام و ملا بهمن.

قربان شما عمویت احمد عبدی زاده

http://s11.picofile.com/file/8395134226/32223.jpg

نامه مرحوم عبدی زاده به براد رزاده ا ش امراله سلیمانی در تاریخ 47/8/11

نامه آقای احمد عبدی زاده در پاسخ به نامه برادر زاده اش امراله سلیمانی //// تاریخ نامه  47/8/11


نور چشم عزیزم        آقای امراله سلیمانی            فدایت شوم                              امیدوارم

که سلامت و خوب و خوش باشی.نامه ای که بعمویت آقا سیاوش نوشته بودی خواندم خوشوقت شدم که به درس خواندن ادامه میدهی آفرین بر تو که می خواهی بنای زندگانی خودت را بر علم بگذاری مطمئن باش منهم هر کمکی از دستم برآید برایت انجام میدهم.نصیحت من بشما اینست که هر روز سر کلاس حاضر باش و هیچگاه غیبت نکن.دروس خود را هر روز بخوان و حاضر کن و نگذار بماند که بعد بخوانی هر درسی که معلم بشما داد همان روز و شبش چندین بار بخوان تا هم یادبگیری و هم در ذهن و یاد شما بماند.از سختی زندگانی از قبیل نداشتن لباس شیک و خوب و غذای لذیذ و زیاد و یا پوشاک خوب غمگین و ناراحت و پریشان خاطر مشو باید بدانی که سختی زندگانی روح آدم را صیقل میدهد و آن کس همت و هنر و شخصیت بزرگی دارد که در سختی و دشواری پیش برود و زندگانی و روزگار خود را بهتر کند.پیشینیان گفته اند.اندر بلای سخت پدید آرند فضل و بزرگواری و سالاری.از این موضوع بگذریم زیرا میدانم تو پسر خوب زحمت کش و کارکنی هستی و انشاله شاگرد اول کلاس می شوی که آبروئی برای خودت و خانواده ات بیاوری.شنیده ام بین نوذر و رسول و بهمن خوب نیست از قول من بهمه آنها بگو حتما اختلاف خودشان را درست و رفع کنند هر اختلافی هست چه سرِ زمین و چه خانه باید درست کنند.اختلاف آنها را به نیستی میکشد.دست از اختلاف بردارند و با هم در صلح و سازش و برادری و برابری زندگانی کنند از اختلاف برادران دشمنان آنها استفاده می کنند و تو از طرف من به آنها بگو که صلح کنند و طوری بشود که برادر وار با هم زندگانی کنند.سلام مرا به آقای زمانیان معلم محترم دبیرستان برسان خداوند متعال فرصتی عنایت بفرماید حضورشان خواهم رسید . از قول بنده به پدرت و برادرانت و بهرام و بهمن و نوذر و همه فامیل سلام برسان.اگر کتاب یا قلم یا دفتر یا چیزی لازم داری برای من باهواز بنویسی تهیه میکنم و برایت میفرستم.تو با کمال دلگرمی درس بخوان لباس یا کفش یا هر چه لازم داری بنویس تهیه میکنم میفرستم.حتما برسول و بهمن بگو که مزاحمتی برای نوذر درست نکنند و با او خوب و در صفا و صمیمیت باشند.او برادرشان است نباید اختلاف داشته باشند.

عمویت عبدی زاده   

http://s11.picofile.com/file/8395134868/00001.jpg

http://s10.picofile.com/file/8395134168/3333333.jpg

متن ارسالی حسین دهقانی

مرحوم عبدی زاده روشنگر چراغ علم و دانش در منطقه بودند و خدمات ایشان نباید به فراموشی سپرده شود.بر همین اساس بر خود لازم دانستیم که یاد و خاطره ایشان را برای عزیزان زنده کنم.///حسین دهقانی


پاسخ:ممنون از شما جناب آقای دهقانی.از این که افرادی مثل شما که از نسل جوانان امروزی هستید ولی در معرفی و شناخت آقای عبدیزاده دغدغه داشته اید بسیار ممنونیم.خداوند مرحوم پدرتان را که از بهترین و خوش اخلاق ترین معلمان بود بیامرزد.با آرزوی سلامتی و خوشبختی برای شما.

متن ارسالی از شاهین جمشیدی

روحش شاد و یادش گرامی باد.جناب آقای یداله انصاری هر چه از بزرگواری جناب آقای عبدی زاده گفته شود از وفاداری به ایل و تبارش کم گفته ایم.خاطره ای از زمانیکه اوایل انقلاب جنگ تازه شروع شده بود یک نفر از همین اهالی ضمن فرار از منطقه با مقدار زیادی فشنگ دستگیر می شود پدرش چون میدانست که مرحوم عبدی زاده و مرحوم مشهدی غضنفر عبد الهی دوست صمیمی هستند برای نجات آن به آقای عبد الهی مراجعه میکنند.باتفاق به اهواز نزد آقای عبدی زاده میروند خلاصه آقای عبدالهی با توجه به رفاقت دیرینه (به آقای عبدی زاده) میگوید بچه این آقا را چرا برای چند دانه فشنگ زندان کرده اید.مرحوم عبدی زاده با لحنی شیرین به سرباز نگهبان دستور می دهد که دو دانۀ فشنگ این مجرم را بیاورید.وقتی سرباز برمی گردد دو گونی فشنگ و تعدادچند اسلحه روی میز قاضی جناب عبدی زاده میگذارد.پدر مجرم کلافه میشود.بزرگواری آقای عبدی زاده را ببینید میگوید به خاطر برادر عزیزم آقای عبدالهی آن را به جای اعدام حکم اخراج صادر میکنیم.همان روز این مجرم را آزاد می نماید.کدام قاضی چنین رحم و مروتی دارد.خدا رحمتشان کند.///ارسالی از شاهین جمشیدی


پاسخ:با سلام خدمت شما جناب جمشیدی. مرحوم ملا غضنفر جمشیدی (عبدالهی) بزرگ و کدخدای روستای عبدالهی (کارخانه) از دوستان قدیمی مرحوم آقای عبدیزاده بودند که با ایشان رفت و آمد خانوادگی زیادی داشتند.ممنون از شما به خاطر خاطره ای که نقل کردید.خداوند مرحوم ملا غضنفر و سایر اموات شما را بیامرزد و به شما عمری با عزت عطا کند.تشکر.

متن ارسالی از حسین انصاریان وکیل دادگستری

وجود چنین نیک مردانی تضمین دادرسی منصفانه ،قوه قضائه ای مستقل و مایه آرامش بود.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

 

پاسخ:ممنون از شما جناب انصاریان خداوند رفتگان شما را بیامرزد.

متن ارسالی دکتر بهرام گودرزی از منگودرز

خداوند بیامرزد ایشان را.مرحوم عبدی زاده از نیک نامان و خوشنامان و مظهری از وفای به ایل و تبار خویش بودند.///دکتر بهرام گودرزی


پاسخ :ممنون از شما جناب گودرزی.خداوند پدر شما مرحوم ملا  اردشیر گودرزی را که از بزرگان منگودرز و طایفه خویش بودند را بیامرزد.

متن ارسالی جناب دکتر اشرافی

خدایش بیامرزد.از بزرگان عدلیه کشور بود.چهره ای نام آشنا برای قضات کشور.پدرم با ایشان ارتباط داشت و بارها از خدمات این مرد بزرگ به اهالی فارس و به ویژه ممسنی ،رستم و کهگلویه و بویر احمد حکایت مینمود.یه بار هم به دستور حسین قلی خان ریش سفیدان رستم شکایتش را کردند،چون به اتفاق ملاغضنفر جمشیدی از عبدالهی و ملا اردشیر گودرزی مرتب شکایت خان را به دربار شاهنشاهی داشتند،حسین قلی خان هم از کدخدایان طرفدارش خواست که  شکایت علیه ایشان به دولت پهلوی بردند که این آقا آدم دولت هست چرا میاد در مننطقه برای کشاورزان مشکل ایجاد می کند. (دکتر اشرافی)


پاسخ نویسنده وبلاگ: متن فوق از جناب آقای اشرافی از روستای شوسنی،ضامنی شده است.جناب آقای اشرافی معاونت منابع انسانی دادگستری فارس و از قضات خوب و افتخارات شهرستان رستم می باشند..ممنون از اظهار محبت شما و ارسال این مطلب.///

بله از اینکه عده ای از کدخدایان شکایت ایشان را میکردند و سند یکی از این شکایتها در آدرس زیر (http://www.icnc.ir/index.aspx?pid=289&metadataId=6afa4527-773f-4f3d-a89c-8e5f876bf703)

موجود هست.که اطلاعات این شکایت با این عنوان در آدرس فوق موجود هست (

اطلاعات کتابشناختی
عنوان اصلی: گودرز انصاری [ساکن قریه اکبری رستم ممسنی در شکایت از احمد عبدی زاده قاضی دادگستری اهواز مبنی بر توطئه چینی و باج گیری از وی و درخواست احقاق حق و رسیدگی دارد]
پدیدآورندگان : -
نوع : متن
جنس : treaty
چاپ
صاحب محتوا :

کتابخانه دیجیتالی کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی

توصیفگر : فارس
وضعیت نشر :
مشخصات فیزیکی : ۳ برگ، ۱ پاکت، ۱ نامه
شناسه : 567116
تاریخ ایجاد رکورد : 1397/5/20
قیمت شیء دیجیتال : فاقد شیء دیجیتالی

)///

درست می باشد که عده ای شکایت ایشان را میکردند از جمله مرحوم کربلائی گودرز انصاری که با ایشان نسبت فامیلی هم داشتند. ولی ایشان با خوانین و کدخدایان سعی میکرد ارتباط خوبی داشته باشد و از دوستان دوران کودکی مرحوم حسین قلی خان رستم بودند و حتی در رفتن به تهران و کالج البرز به این جهت که پدرشان مرحوم کربلائی عبدی شخص با سواد و مورد احترام امامقلی خان رستم و اسدخان باشتی بود در دوران تحولات سیاسی بعد از جنگ جهانی که خوانین دستگیر و برای اعدام به تهران و سپس به تبریز تبعید شدند مرحوم کربلایی عبدی ایشان را با امامقلی خان رستم به تهران فرستاد تا ایشان را به مدرسه ای معرفی کند و ... که بعدا در نهایت با پرس و جوی زیاد خودش به کالج البرز در تهران میرود(  و ماجرای خاطره می خواهم درس بخوانم ولی پول ندارم از مدیر کالج البرز و ...)پدرشان از آنجایی که مورد احترام خوانین بودند همیشه به آنها توصیه میکرد که تا میتوانند مردم دار باشند و به مردم ظلم نکنند چرا که ریشه ظلم روی آب است و زود از بین می رود.می خواهم بگویم هم خوانین به وی و خانواده اش احترام میگذاشتند و هم ایشان احترام آنان را داشت ولی از آنجایی که طایفه ایشان را از روستای اکبری بیرون کردند و املاک آنها را از دستشان گرفتند و بعدها با توطئه عده ای دایی ایشان مرحوم ملا باقر سلیمانی کشته شد که از این تاریخ به بعد کمی ارتباط دوستی قدیمی و خانوادگی ایشان با خوانین کمرنگ تر شد و نهایتا با شکایات زیاد وفشارهایی که آوردند توانستند حدود 5 هکتار از اراضی روستای اکبری را که مرحوم حسین قلی خان به زور از آنها گرفته بود پس بگیرد که قسمتی این زمین الان تحت تصرف طایفه دشتی (وراث مرحوم ملافرامرز سلیمانی) می باشد. در مورد قتل داییشان توسط مرحوم حسین قلی خان  به گفته شخص حسین قلی خان ، پیغامی در زندان شیراز قبل از اعدامش در ملاقات با  مرحوم ملا علی خان جمشیدی به ایشان داده بودند که نشان می داد وی از قتل مرحوم ملا باقر بی خبر بوده و بیان کرده بودند که  مادرشان با همدستی عده ای دیگر از یکی از طوایف منطقه با نقشه قبلی اقدام به قتل مرحوم ملا باقر سلیمانی کردند که شخصی هم که به عنوان قاتل اجیر شده بود تا این کار را انجام دهد از روستای زیردو بود که چند سال بعد پدرم (مرحوم میرزا رسول سلیمانی) که در هنگام تیراندازی به سمت مرحوم ملاباقر کودکی حدودا  5 ساله ای بوده که همراه پدرش مرحوم ملا محمد و عمویش مرحوم ملا باقر بوده و آن صحنه ها را به چشم خود دیده بود و دقیق توی ذهن داشت که بعد از تیر اندازی قاتل انگار نابینا شده بود و از ترس وقتی داشت فرار میکرد هر چند متر یک بار به زمین میخورد و بالاخره توانست فرار کند و بعد از آن  پدرش (مرحوم ملا محمد جسد مرحوم ملا باقر را بر روی دوش انداخته و پسر خوردسالش مرحوم میرزا رسول هم با اینکه کم سن و سال بود دنبال ایشان به راه افتاده و حتی در مواردی که پدرش خسته میشد کمکش سعی میکرده پای مرحوم ملا باقر را بالا نگه دارد که به زمین گیر نکند و بر روی زمین کشیده نشود تا اینکه جنازه را به خانه بردند و بعدا مرحوم میرزا رسول که بزرگ شدند در دوران جوانی قاتل را در جایی دیده بودند دست و پای ایشان را بسته و قصد تلافی آن را داشت که نهایتا صلح وسازش بین آنها رخ داد و آن شخص کشته نشد)  به همین خاطر بعد از این اتفاقات که ایشان سعی در قصاص قاتلان داییشان  و بعد از آن هم ادعای مالکیت املاک  خانواده و طایفه خود را داشت ، برای همین افرادی که از این جریان متضرر میشدند ناچار شدند و سعی داشتند برای ایشان دردسر درست کنند و اقدام به طرح شکایت در مراجع قضایی علیه ایشان میکردند که یک نمونه از این شکایت ها با مشخصات فوق در مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی موجود می باشد.حتی در مورد شکایت علیه قاتلان مرحوم ملا باقر سلیمانی طوری برنامه ریزی کردند که گفته شد مرحوم ملا باقر در اثر بیماری فوت کرده بوده و به قتل نرسیده و متاسفانه عده ای از نزدیکانش با وعده هایی که گرفته بودند نیز به این امر گواهی داده که منجر شد به ناحق مدتی ایشان را از کار تعلیق کنند.

متن ارسالی از جناب آقای مسعود عزیزی

متن اول :چقدر خوب شد که از مرحوم عبدی زاده این مرد بزرگ یاد کردید.مرحوم عبدی زاده از مفاخر ممسنی و رستم است.نام نیک او برای آنهایی که با این شخصیت فرهیخته آشنا بودند،همیشه ماندگار است.در مدتی که اهواز بودم از قضات قدیمی ذکر خیر ایشان را زیاد شنیدم و از همتباری با ایشان احساس شعف و شادمانی میکردم.مرحوم عبدی زاده از شریف ترین قضات تاریخ کشور بودند.

زندگی و خدمت شرافت مندانه و مردمداری و تواضع ایشان می تواند الگویی برای همه عزیزان همتباری باشد که در دوران خدمت خود به درجات بالایی میرسند.روحشان شاد و یادش گرامی باد./// متن ارسالی از جناب آقای مسعود عزیزی

متن دوم: مرحوم احمد عبدی زاده از افتخارات ایل رستم و قوم لر بودند.هم رزم دکتر مصدق و از قضات سرشناس خوزستان بود.در زمان حیات به ایل رستم عزت و افتخار بخشید.شخصیتی آزادی خواه و ظلم ستیز بود و به طایفه دشتی رشد و ترقی علمی داد.در فرصتهای بعدی خدمات ایشان را بیشتر تشریح خواهیم کرد./// متن ارسالی  از جناب آقای مسعود عزیزی

پاسخ نوسنده وبلاگ: متن فوق از جناب آقای مسعود عزیزی فرستاده شده است که پدر ایشان از بزرگان و کدخدای کوپن سفلی می باشد و خود جناب آقای عزیزی از مفاخر و افتخارات شهرستان رستم و ممسنی و شهر کوپن میباشند.از شما به خاطر سخنان زیبایتان تشکر میکنم و بر این باوریم که زیبا و خوب دیدن دیگران نشان از بینش عمیق و خوب بودن جنابعالی دارد.

داستانی را شنیدم که میگویند قبلا روستای کوپن و منطقه رستم مدام توسط افرادی از بویر احمد مورد حمله و غارت قرار میگرفت و به هیچ نوعی نمیشد جلوی آنها را بگیرند که بعدا مرحوم امامقلی خان  از مرحوم کربلایی  عبدی پدر مرحوم  ملا محمد و عبدیزاده و ...می خواهد چاره ای بیندیشند که جلوی آنها را بگیرند که مرحوم کربلایی عبدی به ایشان میگوید تنها راه چاره این است که عده ای از خود بویر احمدی ها در این منطقه و لب مرز کوپن با باشت ساکن شوند که بتوانند با آنها مقابله کنند.اینطور می شود که مرحوم ملا رستم عزیزی و برادرانش در این منطقه کوپن ساکن می شوند و از آن تاریخ به بعد کسی نتوانست منطقه را به راحتی غارت کند ایشان با خانواده و فامیل خود به خوبی مرزبان کوپن بودند و هستند. با آرزوی سلامتی برای شما و تشکر بابت فرستادن این متن

متن ارسالی از ملا بیژن دشتیان

متن اول: سپاس بیکران از مهربانی و نیک اندیشی همه خوبانی که یادی از احمد عبدی زاده ی دشتی داشتند،راستش چراغی روشن بود در دوران تاریکیِ جهل و نادانی،مردی که از بلایا و دغدغه ها هراسان نشد در ممسنی مدرسه ای نبود با اراده ای پولادین شُل و کُرته های اکبری را ترک و در کازرون دوره ی ابتدایی را با پیروزی پشت سر نهاد راهی تهران شد و با اراده ای سخت تر خود را به کالج البرز رساند.1323 در دانشگاه تهران به تحصیل حقوق پرداخت و اولین قاضی از منطقه ممسنی آن روز بودبا پاک دستی و درایتی که داشت دهه ها در گره گشایی مشکلات حقوقی مردم به ویژه لرها از هیچ کوششی فروگذار نبود، پس از انقلاب به پیشنهاد جمعی از بزرگان ممسنی و رستم در نخستین انتخابات مجلس ورود پیدا کرد،نماد همه ویژگی های برجسته ی انسانی بود.تلاشا و مشاوره هایش در زدودنِ جهل و نادانی و مبارزاتش با ستمگریها و دستگیری درماندگان به ویژه فامیل در این فضا نمی گنجد.روانش شاد و یادش جاودانه باد.///بیژن دشتیان.


پاسخ نویسنده وبلاگ///متن ارسالی از جناب آقای ملا بیژن دشتیان فرزند مرحوم ملا علی محمد دشتی  از کدخدایان و بزرگان طایفه دشتی می باشد.از شما ممنونیم به خاطر متن زیبایتان.یاد بزرگانی چون مرحوم ملا علی محمد و فرزندش مرحوم ملا درویش دشتیان  از بزرگان و کدخدایان طایفه دشتی و بعد از آنها جنابعالی شخصیتی اجتماعی  و مردم دار و جانشین خوب این عزیزان  و مایه افتخار ما هستید.خداوند به شما عمر با عزت عطا بفرماید.


متن دوم:

درود خداوند بر روان پاک کی عطا طاهری .... افتخار آشنایی ام با این مرد بزرگ به سال 61 در منزل آقای احمد عبدی زاده ی دشتی بر میگردد....دو شب در کنار این مهربانان نشستم و بسی آموختم.از هر دری سخن به میان آمد.رنجها و دردهای عشایر ،خدمات ارزنده ی مرد فرزانه ی همه ی دورانها محمد بهمن بیگی ، تندروی های آن روزها و سالها در ذهنم مجسم می شد....گفتم آقایان این حرفا برایتان گران تمام نمی شود؟ هر دو لبخندی زدند و سخنی بر این سخن من افزودند....آقای عبدی زاده فرمودند من و آقای طاهری دوست و همدل و همراهیم ولی حرف شما هم درست استبیا این سخن شکسپیر را همیشه با خودت داشته باش....گوشهایت را به همه کس بسپار ولی صدایت را به افرادی اندک....چون دوستان به ویژه جناب دکتر عزیزی دیشب فرمودند از آقای عبدی زاده یادی شود این خاطه را هدیه نمودم....بر روان همه اندیشه ورزان به ویژه این دو چهره ی ماندگار درود خداوندی باد..../// بیژن دشتیان


پاسخ:ممنون .تشکر مجدد از شما ملا بیژن دشتیان فرزند بزرگ مرد و کدخدای طایفه دشتی مرحوم ملا علی محمد به خاطر نقل این خاطره.

خاطره ای در مورد احمد عبدی زاده از آقای سید علی هاشمی

سلام خدمت همه سروران ایل رستم و اعضای گروه هم اندیشان.در سالهای 54 و 55 به عنوان سپاهی دانش در خدمت مرحوم ملا علی خان جمشیدی و مردم فهیم روستای فخر مکان مشغول تدریس بودم،مرحوم جمشیدی مردی سرشناس و مردم دار بودکه طبق گفته های خودش سالانه جهت دیدار شادروان عبدی زاده راهی اهواز میشد،در آبان 54 با ماشین مزدا 1600 به رانندگی زارعی نامی به طرف اهواز حرکت کردند،پس از رسیدن به منزل مرحوم عبدی زاده راننده به بهانه خریدن سیگار و ... با ماشین از خانه خارج میشود و دیگر برنمیگردد.آقای عبدی زاده مشخصات مشین و راننده را به تمام پلیس راهها و نیروز انتظامی و سایر اداراتی که در رابطه با کشف سرقت در ارتباط بودند به سراسر ایران اعلام میکند.با توجه به اینکه در آن زمان استفاده از وسایل ارتباط جمعی بسیار ضعیف بود اما در کمتر از شش ماه ماشین در مسیر زاهدان به سیرجان و به وسیله مامورین انتظامی توقیف و راننده دستگیر و ماشین پس از طی مراحل قانونی به صاحبش برگردانیده شد.که انجام این کار خود بیانگیر نفوذ و شناخت ایشان در سطح ملی بود و نشان از مردم دار و کمک و همراهی به همنوع خود تا حصول نتیجه.خصصوصیات ایشان از ند منظر مورد توجه و پسند همگان بود.ایشان فردی خاضع و فروتن و اهل علم و دانش و مردم دار و از چهره های سرشناس و وارسته و دور از هرگونه ریا و تکبر و وفادار به ایل و تبارش بود.ایشان از نحبگان زمان حیات خود بود،قبولی در دانشگاه تهران در سال 1323 در رشته حقوق که کنکور آن به صورت سراسری برگزار می شد کار هر کسی نبود.وی یکی از قضات سرشناس خوزستان و منطقه جنوب و ذی نفوذ در تمام سطوح اداری و قابل احترام بزرگان مملکتی و محلی بود.یادم هست در نوروز 1355 وقتی به منطقه تشریف آوردند،همه بزرگان ایل و فامیل ایشان در منزل یکی از بستگانش (مرحوم ملا محمد برادر بزرگ وی) در کوپن به دیدار ایشان می آمدند.روحشان شاد و گرامی باد و راهشان مستدام.

کوچک شما سید علی هاشمی

پاسخ نویسنده وبلاگ به جناب آقای هاشمی: ممنون از شما به خاطر فرستادن این خاطره.مرحوم عبدی زاده سالانه به محل تولد خودش کوپن می آمد و در خانه برادر بزرگش چندین روز در باغ متعلق به برادر زاده ایشان برای وی چادر هایی بر پا میکردند و به نوعی شبیه به یک جشن نوروزی بود و افراد مختلف برای دیدار وی چه برای احوال پرسی و دیدار و چه برای حل مشکلاتشان به وی رجوع میکردند.و حتی در مواردی که خشک سالی بود ایشان  و برادرش دکتر سلیمانی چند تن گندم میخریدند و به منطقه میفرستادن و از برادر زاده اش مرحوم میرزا رسول سلیمانی میخواستند که هر کسی که نیاز دارد به وی گندم بدهد هم برای کشت سال آینده هم برای مصرف خانگی که بعدا هر کس توانایی داشت آن را برگرداند در غیر این صورت از آنها هیچ پول یا گندمی تحویل نگیرد.///از اینکه این خاطره را برای ما فرستادید تشکر میکنم.